آمار مطالب

کل مطالب : 36
کل نظرات : 8

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دریافت کد پیغام خوش آمدگویی
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : آرام
تاریخ : جمعه 1 خرداد 1394
نظرات

مادر شهیده واعظی در کتاب «کفش های جا مانده از ساحل» می گوید:

سال 1342، سال درگیری شدید در قم بود. ما هم ساکن قم بودیم.

طیبه شش ساله بود. شعار ها و حرف هایی را که در خانه زده می شد می شنید. دور حیاط چرخ می زد و شعار می داد: خمینی عزیزم، بگو که خون بریزم خمینی خمینی شاه به قربان تو مملکت ولیعهد خاک زیر پای تو من مدام می گفتم: مادر می آیند تو را می کشند. از این حرف ها نزن.از ساواک ترس داشتیم.

یک بار خورد زمین. صورتش خونی شده بود. رفتم جلو. گفتم: خوبت شد، خونت را ریختی روی زمین گفت: خدا نکند خون من این جا بریزد. خونم باید برای آقای خمینی بریزد. از همان کودکی عشق آقای خمینی را داشت. پدرش هم روحانی بود و به همین علت ما در جریان مستقیم فعالیت های سیاسی بودیم. وقتی آقای خمینی را تبعید و دستگیر کردند، هنوز به سن تکلیف نرسیده بود. با این حال روزه می گرفت.

برای خودش 15 روز، روزه قرار داده بود و می گفت 8 روز برای سلامتی آقای خمینی و 7 روز برای شما.

تمام که می شد دوباره قصد 15 روز، روزه می کرد و می گفت: 8 روز روزه می گیرم برای سلامتی آقای خمینی و 7 روز برای سلامتی آقام. آن وقت ها مدرسه دخترانه در قم کم بود. مدرسه از خانه ما خیلی دور بود.

هفت سالش که شد برای آموزش قرآن و یادگیری دعا و ... اقدام کردیم. قرآن را یاد گرفت و قرائتش کامل شد.

وضع مالی ما خوب نبود. البته همه روحانیون زیر فشار بودند. پدرش، نماز و روزه استیجاری می خواند.طیبه هم قالی می بافت. می گفت: مزد قالی بافی روزم را برای جهیزیه ام. بگذارید و مزد قالی بافی شبم را می خواهم برای آقای خمینی قرار بدهم. نماز مغرب و عشا را که می خواند، می رفت پشت دار قالی و تا ساعت 12کار می کرد و شب به او چهار تومان می دادند. از این پول به ما هم می داد. هر چه پول به او می دادیم، یک قران و 10 شاهی جمع می کرد و باقی را خرج فقرا می کرد. از آن دختر ها نبود که خرج خودش کند.

 

خانم جعفریان درباره شهادت عروس و پسرش می گو ید:

«خبر شهادتشان را در روزنامه زده بودند که توسط یکی از فامیل که در تهران زندگی می کرد. بدست ما رسید»

ساواک منزلمان را محاصره کرده بود و اجازه نمی داد. برایشان مراسم بگیریم.

چند شب قبل از این که خبردار شوم که بچّه هایم به شهادت رسیده و در بهشت زهرا به خاک سپرده شده اند. خواب دیدم.

رفتم سر قبر حاج آقا رحیم ارباب، نشسته بودم. دیدم یک دسته از مردم به طرف قبر حاج آقا ارباب می آیند

و یک پرچم در دستشان است. وقتی کنار قبر رسیدند. دیدم اسم بچّه هایم روی پرچم نوشته شده است.

آنها پرچم را روی سرم انداختند طوری که من کاملاً زیر پرچم قرارگرفتم.

بیدار که شدم به همسرم گفتم: «بچّه ها شهید شدند »

همسرم گفت: «خانم این چه حرفیه می زنی؟ فال بد نزن؟ »گفتم:«همین که گفتم، بچّه ها شهید شدند»

چیزی طول نکشید که باخبر شدیم آنها به شهادت رسیدند.

یک روزکه بهشت زهرا سر مزارشان نشسته بودم. چند نفر آمدند و

یک پرچم که اسم بچّه هایم روی آن  نوشته شده بود را. روی قبرشان انداختند...

منبع:بسیج پرس نقل از ویلاگ بشقاب بلا

[ نظر بدهید ]

تعداد بازدید از این مطلب: 370
موضوعات مرتبط: شمیم شهادت , ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


نویسنده : آرام
تاریخ : یک شنبه 27 ارديبهشت 1394
نظرات

بسم رب الشهداء و الصدیقین.
آن روزها تو و همرزمان غیورت شهید شدید تا اسلام زنده بماند
این روزها من و ما باید زنده بمانیم تا اسلام شهید نشود
آن روزها سنگر تو ، در قلب جبهه های نبرد بود
این روزها سنگر من، درس و دانشگاه و علم آموزی است برای پیشرفت وطنم
آن روزها دشمن پشت مرزها بود و گهگاه حمله میکرد
این روزها دشمن توسط رسانه هایش به حریم خانه ام وارد شده است
آن روزها سنگر تو در جبهه ها ، خاک و سنگ و پوتین و پلاک عاشقی بود
این روزها سنگر من حجاب و چادر و دینم است که تیر به قلب دشمن می زند
آن روزها سلاح تو ، توپ ، تانک ، تفنگ و آر پی جی بود
این روزها سلاح من، ایمان، اعتقاد، علم و فرهنگم است
سلاح من و ما ، غیرت مردان و چادر زنان سرزمین مان است
آن روزها جنگیدی تا فرزندان این مرز و بوم در امنیت و آرامش باشند
این روزها دشمن با تهاجم هایش، قلب و تفکر فرزندان سرزمینم را هدف گرفته است
آن روزها در خون غلتیدی و همچون گل لاله، پرپر شدی تا امنیت آینده من تامین شود
این روزها پاسداری از حرمت خون پاک و با عزّت تو ، تمام آیندۀ درخشان من است
آن روزها در خون پاک خود غلتیدی تا از ولایت فقیه و اسلام محمدی(ص) دفاع کنی
این روزها پشتیبانی از ولایت و دفاع از اسلام عزیز والاترین درسی است که از جهادت آموخته ام
آن روزها با رمز "یا زهــــرا" در عملیات ها پیروز و سربلند می شدی، با یاری خدا
این روزها رمز "یا زهرا" باید رمز لحظه لحظه ی زندگی من باشد تا از صراط دور نشوم
آن روزها با ایمان و توکل به خدا، جانت را در راه خدا و دفاع از کشورت هدیه دادی
این روزها من مانده ام و دنیایی از شرمندگی ها در برابر رشادتهای تو و تمام مردان خدا
این روزها من مانده ام و احساس دِین به شما سبکبالانی که پرواز کردیدو تا خدا رسیدید
و ای کاش این روزها من بیشتر به شما و مسیر گامهای استوار شما ، رهنمون شوم...
دعایمان کنید ای شهیدان خدایی، ای مردان پاک صراط الهی

تعداد بازدید از این مطلب: 363
موضوعات مرتبط: شمیم شهادت , ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


نویسنده : آرام
تاریخ : شنبه 23 اسفند 1393
نظرات

تکه های جگر برادر در تشت ریخته می شد و خواهر فقط می نگریست،برادرم،حسن جان، چه کسی جرات کرده تو را مسموم نماید. چشمان برادر آرام آرام به چشمان خواهر گره خورد،زینبم خواهر،من امروز کشته  نمی شوم من سالیانی نه چندان دور کشته شدم،آن هنگام که مادر سیلی خورد و برزمین افتاد. این بار هردو با هم گریستند بر مظلومیت مادر،

بچه ها بوی فاطمیه می اید. سال ما سال یاس  است به یاد مادر و به یاد منتقم مادر

تعداد بازدید از این مطلب: 285
موضوعات مرتبط: شمیم شهادت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : آرام
تاریخ : دو شنبه 4 اسفند 1393
نظرات

تازه توی بنیاد شهید مشغول بکار شده بودم،یک روز قرار شد برای دیدار از ایثارگران با جانبازی هماهنگ کنم  ،گوشی را برداشتم وتماس گرفتم،الو منزل آقای..... بله بفرمایید،ببخشید از بنیاد شهید تماس می گیرم  اگر اجازه بفرمایید مسئولان بنیاد شهید برای دیدار حضورتون برسند ، الو الو....هرچی صدا زدم تا چند دقیقه صدایی نیومد جانباز با بغض گفت ببخشید یک لحظه  حس کردم فرمانده ام شهید علی آقا ...داره باهام حرف می زنه ،باشه مشکلی نیست تشریف بیارید این بار من بودم که بغض کردم جانباز گفت الو  الو.... شما حالتون خوبه ،گفتم بله من خوبم  شما درست حس کردید من فرزند شهید علی آقا ....هستم حالا دوتامون بودیم که با سکوت محض از پشت تلفن  با هم خیلی حرف زدیم.  یادشون بخیر

 

تعداد بازدید از این مطلب: 293
موضوعات مرتبط: شمیم شهادت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : آرام
تاریخ : دو شنبه 4 اسفند 1393
نظرات

روز مادر کم کم نزدیک می شد .همگی تصمیم گرفتیم امسال  برای مامان یک فرش بگیریم،من از طرف آجی و داداشا رفتم مغازه فرش فروشی ویک فرش انتخاب کردم خواستم به مغازه دار چک بدهم مغازه دار اسمم را که دید گفت با شهید علی آقا نسبتی داری گفتم بله چطور،اشک توی چشماش حلقه زد وگفت من نیروی گردانش بودم،ازطرف باباتون اول من تخفیف می دهم چک را دادم وآمدم خانه به همه گفتم بابا اولین کسی بود که قسط خودش را برای هدیه روز مادر نقدا پرداخت کرد

تعداد بازدید از این مطلب: 283
موضوعات مرتبط: شمیم شهادت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : آرام
تاریخ : شنبه 18 بهمن 1393
نظرات

مادر حسابی دلش گرفته بود ،خیلی وقت می شد که زیارت نرفته بود ،رفتم سر مزار بی بدن بابا ،حسابی باهاش درددل کردم ،بابایی می دونی مامان چند وقته زیارت نرفته ،دلش گرفته ها! چون می دونم شهید زنده ست وپیش خداست اومدم پیشت وگرنه ....باباجون ،من ومامان منتظریم یک حواله زیارت بفرست

اومدم خونه، با رسیدن من صدای تلفن بلند شد، مامان گوشی رابرداشت، خاله بود بعد از سلام احوالپرسی یکدفعه مامانی از زور خوشحالی نشست رو زمین وگفت السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ،بعدهم با خاله خداحافظی کرد و گوشی را گذاشت. گفتم مامان چی شد یکدفعه ؟ با خوشحالی تموم گفت امام رضا طلبیده ،خاله فردا میخواست بره مشهد همسایشون نمیتونه بره،یک جا خالیه، گفت با هم بریم.نمیدونم این حواله مشهد یکدفعه از کجا اومد! ....

ولی من میدونستم حواله از کجاست، به عکس بابا روی طاقچه زل زدم واین آیه را خوندم ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون................(خاطرات همسر شهید علی آقا)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 471
موضوعات مرتبط: شمیم شهادت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : آرام
تاریخ : سه شنبه 7 بهمن 1393
نظرات

تعداد بازدید از این مطلب: 338
موضوعات مرتبط: شمیم شهادت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : آرام
تاریخ : سه شنبه 7 بهمن 1393
نظرات

تعداد بازدید از این مطلب: 313
موضوعات مرتبط: شمیم شهادت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : آرام
تاریخ : سه شنبه 7 بهمن 1393
نظرات

تعداد بازدید از این مطلب: 444
موضوعات مرتبط: شمیم شهادت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : آرام
تاریخ : دو شنبه 6 بهمن 1393
نظرات

تعداد بازدید از این مطلب: 449
موضوعات مرتبط: شمیم شهادت , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

سلسله حلقه های صالحین با موضوع بصیرت


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود